#قسمت_هفدهم
گفت: بابا جون، مردها خیلی ساده ان باور کن!
خیلی راحت میشه دلشون رو بدست آورد!
من که یه مَردَم بهت می گم دخترم این رو آویزه ی گوشت کن، فقط با چهار تا کلمه حرف درست و عزت دادن مطیع میشن!
بابا حواست به شوهرت باشه یه وقتیم از یه جیزی خوشت نیومد صاف نرو تو سینه اش!
نگو تو همیشه اینجوری میکنی!
نگو همیشه اینجوری میخری!
حالا گیرم یه مشکلی هم داشت، یه اخلاق بدیم داشت اما تو کل زندگیت رو با همون یه مشکل جمع نبند!
نرم نرم که بگی، چهار تا خوبیش رو هم اولش بگی بعد آروم و بی جنگ و جدل توضیح بدی که چی باب دلته قبول میکنه!
من این جنس رو میشناسم و میدونم راهش چیه!
حسرت خاصی اومد توی صدای لیلا و گفت: منم چشمکی به بابام زدم و گفتم: آخ که چقدر شما هوای مسعود رو دارید، خدا رحمت کنه همسرم رو میگم....
بابا هم زد به شونم و گفت: بابا من دقیقا هوای تورو دارم که میگم ! تازه قبول می کنه که هیچ! کار رو حتی اون طوری که زنش دل میخواد انجام میده...
من خیره به نرگس بودم و همینجور که داشتم به حرفهاش با خودم فکر میکردم، لیلا نفس عمیقی کشید و ادامه داد: نرگس من خوب درک میکردم حرفهای بابام چی میخواد بهم برسونه! میدونستم بابام چی میگفت و با زبون بی زبونی چه نکته ی مهم و کلیدی رو بهم یاد آوری میکرد...
لیلا به اینجا که رسید یه دفعه مردمک چشمهاش گشاد شد و ادامه داد: البته منم که خانم ها رو میشناختم ، در کمال احترام زدم به پرو بازی و با شیطنت به بابام گفتم: بابا منم یه جیزی بگم!
باور کن ما خانم ها هم با چهار تا کلمه حرف مطیع میشیم! حتی زودتر از شما...
خوب می شناسید مارو...
خرجش رو هم پیامبر گفته محبته دیگه!
اونوقت همه چی حله!
بابام خندید و سری تکون داد به من هیچی نگفت، ولی ده دقیقه ی بعد با مامانم داشتن گل می گفتن و می شنفتن!
لیلا لحظه ای مکث کرد و بعد نگاهش متمرکز چشمهام شد و گفت:نرگس! من یه چیزی رو خوب فهمیدم و جای جای زندگیم دیدم اینکه:حرف خیلی اثر داره!
ولی... ولی...مهم اینه درست بکار بره!
مثلا برای مرد تامین اقتدار بده!
برای زن تامین عاطفه!
باور کن اینجوری نود درصد مشکلات حله!
به ما از بچگی گفتن ازدواج یعنی عشق و عاشقی! بعد اخم هاش رو کشید توی هم و با شدت و لحن غلیظ ادامه داد: در صورتی که اشتباه گفتن! غلط گفتن!
دیدم خیلی جدی شده گفتم: نزنیمون لیلا!!!
باشه غلط کردن، اصلا شکر خوردن!
زد زیر خنده و گفت: آخه ببین ازدواج یه جاده ی دو طرفه است! منطقی باشیم حداقل...
آقا محبت بده ، اقتدار می گیره!
خانم اقتدار بده، محبت می گیره!
یعنی همه چی بستگی به خودمون داره گرفتی مطلب رو! به جز موارد استثنا که فعلا کاری باهاشون نداریم.
لپ هام رو باد کردم و با شدت خالی و گفتم: اخه لیلا من خوشم نمیاد از کلمات کلیشه ای استفاده کنم یه جوریه!
گفتم خوب از کلیشه بیارشون بیرون!
به زبون خودت بگو اینکه چقدر میوه های خوبی خریدی دست درد نکنه این سخته!!!
اینکه همیشه به فکر ما هستی تو هر شرایطی خدا حفظت کنه این سخته!!!!
تازه یه وقتایی مخاطبت اون نباشه اما جلوی خودش باشه و یا جلوی مادرش یا مادرت یا بچه هات این حرفها رو بزن اینکه باباتون به فکر ماست، سخت کار می کنه تا ما توی سختی نباشیم باید قدرش رو بدونیم این کلیشه ایه!!!!
بعد هم با تاکید گفت: حالا صرف چهار بار اینجوری حرف زدن هم توقع نداشته باشی که دیگه همه چی یکدفعه گلستان بشه!
آدم ها متفاوتند! مثل غذا ها بعضی ها زود پزن بعضیا دیر پزند ولی مهم اینه یه آشپز بتونه با صبر و ادویه های کاریش خوشمزه اش کنه...
این یه مسیره که اگر خوب بلد باشی به گلستان می رسی و اگه هم نه که ...!
پریدم وسط حرفش و گفتم لیلا: آره حرفهات قبول!
ولی من فکر می کنم که....