باز هم تلخ گفت : نمیتونن ولی تمان سعیشونو میکنن .... تو برای اونا معصومه ی احمدی ، یه دختر زجر کشیده هستی که باید باهاش مدارا کنن .... اونا نمیخوان باهات دشمنی کنن ولی نمیتونن تو رو جای نرگسشون قبول اونا فقط سعی میکنن نسبت ما با هم رو ندید بگیرن و از یه دختره زجر کشیده حمایت کنن... متوجه حرفم میشی؟! پلک هایش را به نشانه ی "بله" روی هم گذاشت. چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد که با صدای معصومه شکست. معصومه سرش را به آرامی به بالا و پائین تکان داد و بقیه ی گل گاو زبانش را جرعه جرعه سرکشید. سپس با کمی تعلل و دو دلی پرسید : اوووم ! تو هم... تو هم فقط به عنوان یه دختر زجر کشیده بهم محبت میکنی ؟! مسعود لبخند عمیقی زد و گفت: نه! من به عنوان یه نامزد بهت محبت میکنم ضربان قلب معصومه بالا رفت و خون به صورتش دوید و لبخند دلنشینی به لبش نشست. - میگم امروز از من چی فهمیدی ؟! مسعود لبخند دندان نمایی زد و گفت : دلسوز ، صبور ، خود آزار ، مهربون ! هر دو خندیدند. مسعود با لحن شیطنت آمیزی گفت : تو چی ؟! - عاقل و... از روی شیطنت ادامه اش را نگفت. و؟!