چیک چیک...عشق
قسمت ۲۰۸
_وحشی ! کتفم جا به جا شد
_حسام جونِ من حال می کنی چه جوری جنس داغونمونُ بهت انداختیم ؟ می بینی چه بی ادبه !؟
حسام با خنده گفت :
_والا اگر یکی اینجوری به پشت من می زد الان نصفش کرده بودم !
احسان : به به ، پس خدا در و تخته رو جور کرده ...
سرش رو آورد بین ما دو تا و یواش گفت :
_خواستم بگم آبرو هیئتُ نبرید ! نیم ساعت نیست حاجی خطبه خونده اینجوری چشم تو چشم شدین وسط مجلس بابا ما هم غیرت داریما !! استغفراله ....
در ضمن حسام خان شما از این به بعد اونی رو نصف کن که زنتُ میزنه نه خودتُ ...آره داداشم
واقعا پیش بینی حسام درست از آب در اومد ، یکم که گذشت سانی و سپیده و حامد مثل برچسب چسبیدند به ما و نذاشتند دو کلوم حرف بزنیم !
یه همچین فامیل های فهمیده ای داشتیم ما !
دیگه آخرای شب بود که با کمک هم خونه رو تمییز کردیم و هر کسی دل کند و رفت خونه خودش ، حسام هم خیلی موقر و مودب مثل همیشه خداحافظی کرد و رفت
جوری که یخورده شاکی شدم از دستش ! شاید چون زیادی رمان خونده بودم ....
انقدر خسته بودم که تا سرم رو گذاشتم روی بالش سریع داشت خوابم می برد ، با صدای اس ام اس چشم هام رو به سختی باز کردم
حتما یا سانی بود یا احسان بلا گرفته که می خواست اذیت کنه ....
اما با همون چشم های گیج خوابم مطمئن شدم که اسم حسام رو درست دیدم !
سریع نشستم و باز کردم پیام رو ......
ببین پر شده از تو روزگارم
به غیر از تو کسی رو دوست ندارم
واسه من تو یه عشق بی نظیری
به این راحتی از دلم نمیری
چقدر این آهنگُ دوست داشتم ، لبخندی زدم و دوباره دراز کشیدم .. هنوز داشتم به این فکر می کردم چه جوابی بدم که نفهمیدم چی شد و کی خوابم برد !!
طبق خواسته حسام یکشنبه رو کلا مرخصی گرفتم ، البته کتی کلی اذیتم کرد و بلاخره با کلی ناز کشیدن راضی شد امضا کنه !
ادامه دارد ....
❣
@Mattla_eshgh