آمدم شعری بگویم ناگهان باران گرفت نام زیبایت نوشتم دفترم هم جان گرفت من خریدار تو بودم با تمام هستی ام رفتی و از هجر رویَت، چشمه ها جریان گرفت گردش خون در وجودم رو به خشکی می رود معدن پمپاژ خونم از غم هجران گرفت از غم هجر رُخت ویران شده کاشانه ام عکس زیبایت که دیدم پیکرم سامان گرفت از فراقت می نویسم دفترم آتش گرفت تا صدایت را شنیدم، این دلِ حیران گرفت بعد هجرت هر چه کردم این دل من دل نشد هر زمان نام تو بردم، در دلم طوفان گرفت خواستند با هر وسیله این دلم‌ درمان کنند این چه درمان کردن است، قلبم ازین درمان گرفت - - @Mava_a !🥥'