🌷🕊صدها شهید آورده بودندتهران. بردوش مردم خداجوی تشییع شده و در سالن معراج شهدا جای گرفته بودند.
سالن پر بود از تابوتهای پیچیده در پرچم ایران.
میان آنها میگشتم بلکه آشنایان را پیدا کنم. رفتم تا ببینم از "علی کریمزاده" خبری هست یا نه.
ناگهان چشمم افتاد به اسمی آشنا که اصلا در فکرش نبودم. شهید "عبدالکریم دزفولی" اندیمشک. جاخوردم. نام پدرش را که از بچههای معراج پرسیدم، درست بود. برادرِ رحمان بود که در عملیات رمضان، تابستان سال 61 در شلمچه مفقودالاثر شده بود.بچههای معراج اجازه دادند تابوت را بازکنم.تابوت را آوردیم پایین.هیچ احساس خاصی نداشتم،ولی درونم کسی میگفت اتفاق جالبی میفته
در تابوت باز شد.بندهای کفن را بازکردم،مات شدم.سر دربدن نبود ولی صحنهای دیدم که جای تعجب داشت.هر دو پای شهید از زانو به پایین داخل جوراب کلفت و ساق بلندی مانده بودند
جوراب را که از زانو پایین کشیدم، متوجه شدم پا سالمه. همه به دورم جمع شدند. جوراب آبی رنگ را که کاملا به پا چسبیده بود،بهکمک قیچی پاره کردیم.پا از زیر زانو بهپایین سالم بود.پوست و موها بود ولی کمی خشک شده بود پاشنه پا همچنان محکم بود انگشتها و ناخنها کاملا سالم بود
از همه جالبتر، این بود محلی که انگشت کوچک پای راست قرارداشت،جوراب کمی پاره بود و بهواسطه همین سوراخ انگشت کوچک اسکلت شده بود ولی بقیه انگشتها آسیبی ندیده بودهمه متعجب بودند که چطور پس از چهارده سال،از تمام بدن عبدالکریم،تعدادی استخوان با دوپا بازآمدند که از آن میان پای راست کاملا سالم مانده بود
همان قدمی که آن را بسمالله گویان در مسیر حق جلو گذاشته بود
🌷 شهیدعبدالکریم دزفولی