••
انگار یکهو یاد
#رقیه افتاده باشد،
با خودش گفت حتما تا الان از تشنگی و گرسنگی و فراق پدر جان داده!
دوید توی خیمهۍ نیم سوخته
در آغوشش کشید ... بویید ... بوسید
گوش جان سپرد بھ میوهۍدلِبرادر
+ چیزینمیخواهیجانِعمه؟
- نهعمهجان، فقط... تکه پارچهای داری تا سرم را بپوشانم؟
+دخترسهسالهیدراوج ِ مصیبتودغدغهۍ
#حجاب!
فاطمه است دیگر ... :)
✾͜͡🖤🥀•