خاطره مجتبی مطهری از پدر ایشان در سن ۳۲سالگی ازدواج کردند.در سن کودکی ونوجوانی رابطه من با پدر، بیشتر عاطفی بود و تا ۲۶ سالگی که پدر شهید شدند درک ارتباطی من بیشتر شد. به یاد دارم در آن زمان، گاهی پدر کلماتی را به کار می‌بردند که در عین حال که کوتاه بود اما یک دنیا معنا داشت. به یاد دارم هنگامیکه در دبیرستان بودم یکی از موضوعاتی که من را به فکر فرو برد و همانند تیری قلب من را شکافت زمانی بود که من امتحان انگلیسی داشتم و من در آن امتحان، خیلی خوب جواب دادم. ایشان از من پرسیدند پدرتان چه کاره هستند؟ من گفتم استاد دانشگاه هستند. معلم بنده اندکی فکر کردند و گفتند احساس می‌کنم ایشان را می‌شناسم و نوشته‌ای از ایشان خوانده‌ام. به فکر فرو رفت و نمره نوزده یا بیست به من داد. به یاد دارم که با شادی به منزل آمدم و ایشان مشغول چای خوردن بودند؛ از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده؟ گفتم خبر خوشی برای شما دارم؛ برای اینکه هم نمره خوبی گرفتم و هم اینکه معلمم از من پرسید پدرتان چه کاره هستند و من هم منتظر بودم این را بگویم. از من پرسیدند پدرتان چه‌کاره هستند؟ من گفتم استاد دانشگاه هستند. پدرم گفتند بیخود گفتی. من تعجب کردم و گفتم مگر شما استاد دانشگاه نیستید؟ گفتند بله. پدرم سخنی گفت که من را به فکر فرو برد. ایشان گفتند: باید می‌گفتی روحانی است؛ چون استاد دانشگاه ارزشی ندارد. بعدا که فکر کردم، متوجه شدم علمی که بدون اخلاق، انسانیت، تزکیه، ذکر خدا، جهت الهی و خدمت به خلق باشد ارزشی ندارد.  ایشان معتقد بودند استادی ارزش دارد که جامعه را به پیش ببرد، جهت او الهی باشد و علم و انسانیت را باهم جمع کرده باشد.