🔺دریای آرامش!
▫️آقا سیّدباقر گلپایگانی:
💢در نجف مستاجر بودم. صاحبخانه اجاره می خواست و من نداشتم. آخرین روز مهلتم بود، فردا یا باید پول می دادم و یا تخلیه می کردم و چون جایی نداشتم باید خانواده و اثاثیه منزل را به یکی از حجرات خالی مسجد کوفه می بردم.
🔅نامه ای به
#سیدابوالحسن_اصفهانی نوشتم و عرض حال کردم. نزدیک غروب به منزلشان رفتم. فرزندش سیدحسن بالای پله ایستاده بود. نامه را به ایشان تحویل دادم و برای نماز مغرب و عشا به حرم حضرت امام علی (ع) رفتم.
🌀بعد از نماز در حرم غوغایی بود. سیدحسن فرزند سید ابوالحسن را کشته بودند و من بیش از جانش، نگران نامه ای بودم که به او داده بودم. با خود گفتم واویلا! نامه من از دست رفت. فردا هم باید بروم أساسِ منزل و زن و بچّه را بردارم و بروم مسجد کوفه.
⚡️تا صبح خوابم نبرد. صبح آمدم تشییع جنازه فرزند سید. می خواستم ببینم سید با این مصیبت چه می کند. با این قصد خودم را جلوتر از جنازه رساندم. سید تا مرا دید، صدایم کرد. رفتم دستبوسی.
💠سید چیزی در دستم گذاشت. دیدم همان نامه خودم است. به همراه هشت سکه طلا. نوشته بود: « شش لیره را به صاحبِخانه بده و دو لیره هم برای خرج خودت است!». من غرق در تعجب و شرمندگی شدم.
📚حیات جاودانی، سیدجعفر موسوی اصفهانی، صفحه.۸۷