🔻 گاهی انسان بی‌خود و بی‌جهت به همسایه یا پسر قوم و خویشش نگاه می‌کند [و خود را با او مقایسه می‌کند] در حالی که هیچ چیزی از سرنوشت او و از خودش خبر ندارد، فقط دیده است که او مثلاً یک ماشین شاسی‌بلند سوار می‌شود و عینک دودی می‌زند آن وقت این فرد می‌گوید: خدایا همین؟! حالا از هیچ جایی خبر ندارد و فقط طبق معادلات و محاسبات خودش می‌گوید. 🔸 پیش خودش می‌گوید پس حالا که من با این همه دینداری ندارم می‌نشینم و از خدا طلبکاری می‌کنم. در حالی که نه سرمایه خود را می‌شناسد و نه سرمایه او را می‌شناسد، نه حد خودش را می‌شناسد و نه حد او را می‌شناسد. نه صلاح و فساد خود را می‌شناسد و نه صلاح و فساد او را می‌شناسد همینطور فله‌ای و بدون حساب قضاوت می‌کند و فله‌ای پیش می‌رود و به بن‌بست می‌خورد. 🔹 بعد شیطان در لحظه آخر عمر جلو می‌آید و او را وسوسه می‌کند درحالی که این‌ها اندوخته‌های خودش بوده و در طول سی چهل سال که با خدا خیلی کلنجار رفته است در وجودش اندوخته شده است حالا لحظه‌ی آخر شیطان می‌آید و دست روی این اندوخته‌ها می‌گذارد و می‌گوید راست می‌گفتی، واقعاً برای تو کم گذاشته‌اند و آن‌قدر او را تحریک می‌کند تا تتمّه ایمان او را هم بگیرد. 🔸 وقتی شیطان وسوسه کرد و خوب این بنده‌ی خدا را به غضب آورد آن وقت کلمات تندی نسبت به خدای متعال می‌گوید و در آن‌ لحظات باعث ضرر بیشتر به خودش می‌شود. شیطان از کسی راضی نمی‌شود مگر این‌که او را به همراه خودش در جهنم ببیند. ۱۱۱ 🌷🌷🌷🌷🌷