🔺این به اون در! ▫️یکی از آشنایان شیخ می‌گوید: 🔹مادر شیخ حسین به حدی پیر بود که نمی‌توانست برای قضای حاجت به دستشویی برود؛ و ایشان از او مراقبت می کرد. 🔸آقا هنگام قضای حاجت برای مادر لگنی قرار می‌داد. وقتی مادر چند ضربه به لگن می‌زد، یعنی وقت برداشتن لگن است. 🌀روزی به در منزل آقا رفتم، آقا در را باز نکرد؛ خیلی طول کشید تا آقا بیاید. وقتی آقا در را باز کرد، دیدم لباسشان خیس است. از آقا سؤال کردم:«چرا لباستان خیس است؟». ⚡️فرمود:«موقعی که مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و کمی دیر رفتم، همین که نزد مادر رفتم، از عصبانیت لگدی به لگن زد و لباس من نجس شد». ▪️گفتم:«مادرتان چیزی نگفت». ▫️آقا فرمود:«چرا، وقتی مادرم دید که لباس مرا نجس کرده است گفت ننه، حسین، نجست کردم». 🍁گفتم:«شماچه کردید؟». ☄آقا فرمود: «گفتم حالا هم چیزی نشده؛ این همه من شما را در کودکی نجس کردم، شما چیزی نگفتید؛ حالا هم چیزی نشده و عیبی ندارد».