مدتی مجروح بود و تهران ماندهبود. با هم رفتهبودیم زورخانه و گوشهای نشستهبودیم. هر پیشکسوتی که وارد میشد، صدای زنگ مرشد به صدا در میآمد، کار ورزش چندلحظهای قطع میشد، تازهوارد از دور برای ورزشکاران دستی تکان میداد و با لبخندی بر لب، گوشهای مینشست.
ابراهیم که داشت با دقت به حرکات مردم نگاه میکرد، در گوشم زمزمه کرد «ببین چطور از صدای زنگ خوشحال میشوند... بعضیها عاشق زنگ زورخانهاند. اگر همینقدر عاشق خدا میشدند، دیگر روی زمین نبودند؛ در آسمانها راه میرفتند!»
مکث کرد و انگار که چیزی ناگهان به یادش آمده باشد گفت «توی زورخانه، خیلیها میخواهند ببینند چه کسی زورش از بقیه بیشتر است و چه کسی زودتر خسته میشود. اگر روزی میاندار ورزش شدی، تا دیدی کسی خسته شده، برای رضای خدا سریع ورزش را عوض کن. من زمانی میاندار ورزش بودم و این کار را نکردم؛ البته منظوری نداشتم اما بیدلیل بین بچهها مطرح شدم. تو این کار را نکن!»
ابراهیم میگفت «انسان باید هر کاری، حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام بدهد.»
۲۲ بهمن، سالروز شهادت عارف بیادعا، پهلوون بیمزار، فرمانده ابراهیم هادی!
#ردپای_عاشقها
♾
@binahayat_ir