مـیــثــــاق
🎆﷽🎆 هر روز یـک صـفحه از کتاب سه دقیقه در قیامت ماجرای واقعی مردی که لحظات نزدیک مرگ را تجربه کرده
🎆﷽🎆 هر روز یـک صـفحه از کتاب سه دقیقه در قیامت ماجرای واقعی مردی که لحظات نزدیک مرگ را تجربه کرده است .. قسمت بیست و نهم من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور، حتی آنها که بعدها به دنیا می آیند، حلالیت می طلبیدند! اما در یکی از صفحات این کتاب قطور، یک مطلبی برای من نوشته شده بود که خیلی وحشت کردم! یادم افتاد که یکی از سربازان، در زمان پایان خدمت، چند جلد کتاب به واحد ما آورده و گذاشت روی طاقچه و گفت: اینها باشه اینجا تا بقیه و سربازهایی که بعداً می یان، در ساعات بیکاری استفاده کنند. کتاب‌های خوبی بود. یک سال روی طاقچه بود و سربازهای که شیفت شب بودند، یا ساعات بیکاری داشتند استفاده می‌کردند. بعد از مدتی، من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم. همراه با وسایل شخصی که می بردم، کتاب‌ها را هم بردم. یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس کردم که این کتاب‌ها استفاده نمی شود. شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل، کمتر اوقات بیکاری داشتند. لذا کتاب‌ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشه بهتر استفاده میشه. جوان پشت میز اشاره‌ای به این ماجرای کتاب‌ها کرد و گفت: این کتاب‌ها جزو بیت المال و برای آن مکان بود، شما بدون اجازه، آنها را به مکان دیگری بردی، اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی، باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می آمدند، حلالیت می‌طلبیدی! ادامه دارد 🖊️ 🎆 🎆🌼@Misaagh_Amin🌼 🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆