🎆﷽🎆
هر روز یـک صـفحه از کتاب سه دقیقه در قیامت
ماجرای واقعی مردی که لحظات نزدیک مرگ را تجربه کرده است ..
قسمت چهل و هشتم
این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت، چند سال بعد و در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت میز گفتم: من چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ او در مورد من زود قضاوت کرد.
او گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
بعد یکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاک می شد و اعمال خوب آن میماند.
خیلی خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود یکی دو سال از اعمال من اینطور طی شد.
جوان پشت میز گفت: راضی شدی؟
گفتم: بله، عالیه. البته بعدها پشیمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند!؟
اما باز بد نبود همان لحظه دیدم آن شهید آمد و سلام روبوسی کرد. خیلی از دیدنش خوشحال شدم.
گفت: با اینکه لازم نبود، اما گفتم بیایم و حضوری از شما حلالیت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی.
از وقتی که مشغول به کار شدم، حساب سال داشتم. یعنی همه ساله، اضافه درآمدهای خودم را مشخص می کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می کردم...
ادامه دارد 🖊️
🎆
🎆🌼
@Misaagh_Amin🌼
🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆