🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴
خون دلی که لعل شد
زندگینامه مقام معظم رهبری
🥀 فصل سیزدهم قسمت صد و شصت
مادر.....
🥀در این زندان مشکل بزرگ من مادرم بود ایشان همان گونه که گفتم از شجاعت ای فوقالعاده و استقامتی تزلزل ناپذیر برخوردار بود اما کمی پیش از این بازداشت به من مطلبی گفت که نشان می داد به علت تحمل مصائب بسیار فرزند خود کاسه صبرش لبریز شده است .
یک روز که در خانه شان بودم به من گفت اگر بار دیگر زندانی شوی من خواهم مرد.! در آن روز کوشیدم به ایشان اطمینان خاطر بدهم و بگویم مادرم چرا باید دوباره زندانی شوم ؟مگر چه کرده ام؟ وانگهی اگر این امر مقدر باشد چرا باید چنین احساسی داشته باشید ؟چرا چنین سخنی می گویید که من هرگز قبلا از شما نشنیده ام؟
اما دیدم در کلام خود جدی است. از وقتی که بازداشت شدم سخنان مادر در گوشم طنین می انداخت و دلم را نگران می ساخت
🥀 مدت شش ماه در این وضع ماندم و نمی دانستم بر سر مادرم چه آمده است پس از ۶ ماه به من اجازه دادند تنها یک تماس تلفنی داشته باشم ترجیح دادم به منزل پدرم تلفن کنم پدرم گوشی را برداشت نخستین سوالی که از او کردم این بود حال مادرم چطور است ؟
پاسخ داد خوب است !اطمینان نیافتم پرسیدم کجا رفته؟ گفت به جلسه روضه ای در خانه فلانی رفته.
🥀مجلس روضه ای را که مادرم مقید به شرکت در آن بود به یاد آوردم و خیالم راحت شد و دلم آرام گرفت. بعد راجع به همسر و فرزندان پرس و جو کردم در واقع من با قدرت بیانی هم که دارم هرگز نمی توانم آنچه را که در این زندان بر انسان می گذشت وصف کنم من در این زندان شاهد چیزهای زشت و نفرت انگیزی بودم که تا به امروز مانند آن را ندیده ام.
ادامه دارد....