مـیــثــــاق
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کن
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود. 🍃 محمد حسین به روایت مهدی شفازند حالا بنشین روی شانه های من. گفتم: «برای چی؟»گفت: «خب بنشین خستگی در کن. گفتم: «آخر این طور که نمی شود.» گفت: «چاره ای نیست، بنشین! کمی که خستگی ات رفع شددوباره ادامه بده چاره ای نبود آنقدر خسته و ضعیف بودم که نمی توانستم ادامه بدهم کار دیگری هم نمی شد کرد. آرام روی شانه های محمد حسین نشستم این کار هم برایم سخت بود؛ اینکه او بایستد و من روی شانه هایش بنشینم. در واقع محمد حسین با این کارش هم باعث شد خستگی ام رفع شود و هم روحیه ام تغییر کند لحظه ای بعد دوباره بالا رفتن را آغاز کردیم. دیگر زانوهایم نمی لرزیدانگار یک انرژی ناشناخته به تن من تزریق شده بود. وقتی به بالای دکل رسیدیم، نفس عمیقی کشیده و گوشه ای نشستم. نگاهی به اطراف انداختم همه چیز به شکل غرور انگیزی زیر پایم کوچک شده بود. باد خنکی که آن بالا می وزید به تن عرق کرده ام می خورد و حسابی سردم شده بود. می دانستم باید صبر کنم تا هوا روشن شود و بعد تمام روز را آنجا بمانم. به محمد حسین گفتم: «خب؛ حالا آمدیم بالا، صبح که هوا روشن شد چه کار کنیم گفت: «چه کار می خواهی بکنی؟ گفتم : «بالاخره یک سری امکانات اینجا لازم داریم.»گفت : «هر چی بخواهی برایت میاورم. تو اصلا لازم نیست از جایت تکان بخوری. همین جا بنشین و دیده بانی کن. به فکر پایین رفتنم نباش خودم هستم.» محمد حسین آن شب و روز بعد، چند بار از دکل شصت متری بالا و پایین رفت. یک بار برایم پتو اورد. یک بار صبحانه، یک بار ناهار و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت. رفتار او باعث شده بود که روحیه ام کاملا عوض شود شب با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت: «برویم.) این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش می رفتم. پایین تر از من حرکت می کرد تا بتواند مواظبم باشد و بالاخره مرا پایین آورد. بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیت دارد، ولی هیچگاه محبت پدرانه اش را از نزدیک حس نکرده بودم. با کار آن شب محمد حسین، هم توانستم منطقه را آن طور که باید ببینم و هم روحیه ام تغییر کرد. هیچ وقت نمی توانم لحظه ای را که روی شانه هایش نشسته بودم، فراموش کنم. آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی/ ادامه دارد 🖋️