مـیــثــــاق
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀 فصل سیزدهم قسمت صد و شصت و هشت خمینی مشهد
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀 فصل سیزدهم قسمت صد و شصت و نه خمینی مشهد 🥀از زمانی که وارد شد احساس ترس کردم زیرا حس کردم مأموریت اذیت و آزار مرا دارد وقتی تهدیدش بالا گرفت ترس من هم افزایش یافت در همین حال سرم را بلند کردم و به چهره این مرد تهدیدکننده نگریستم دیدم عجب این همان سگی است که در خواب دیده ام کاملاً و با همه مشخصات فوراً تصویر های آن رویا به ذهنم باز آمد شتافتن سگ به سمت من و پارس کردن شدید و بی وقفه او و بعد متوقف شدنش بدون آسیب رساندن به من یکباره آرامش و طمأنینه ای عجیب و آسودگی خاطر کاملی قلبم را فرا گرفت یقین کردم که این مرد آسیبی به من نخواهد رساند و همین‌گونه هم شد بازجویی ساعت‌ها به طول انجامید در خلال آن افراد دیگری نیز به این دو پیوستند و تعدادشان به ۹ نفر رسید مرا از همه سو در محاصره گرفتند اما آسیبی از آنها به من نرسید 🥀 بعدها صاحب آن چهره سگی را شناختم نامش کمالی بود این شخص پس از انقلاب قصه جالبی دارد که حاکی از بخت وارون او است او ابتدا گریخت و از انظار پنهان شد چند ماه بعد خودش به مقامات زندان اوین مراجعه کرد و حقوق های معوقه اش را که طی ماه های گذشته پرداخت نشده بود مطالبه کرد!! 🥀خودش را هم معرفی کرد به او خوش آمد گفتند او را به داخل بردند و بعد از او بازجویی کردند او را محاکمه علنی هم کردند که از تلویزیون پخش شد دادگاه از من هم در مورد او شهادت خواست اما من شهادت ندادم چون به من آسیبی نرسانده بود افراد دیگری رفتند و علیه جنایات او شهادت دادند و او سرانجام اعدام شد البته در پی این جلسه بازجویی من جلسات بازجویی مشابه دیگری هم بود که طی آن من در معرض کتک خوردن با ضربات دست و انواع شکنجه های روحی و تراشیدن محاسن قرار گرفتم 🥀 بازجوها عادت داشتند که اگر جلسه به طول می‌انجامید و می‌دیدند زندانی سرسختی و استقامت دارد درصدد شکست روحی او بر می آمدند ادامه دارد.....