مـیــثــــاق
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کن
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین✨ 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود.🌺 🍃محمدحسین به روایت محمد شرف علی پور نوری در چهره قبل از عملیات والفجرسه شهرک پیروز اهواز مستقر شدیم. این ساختمان متعلق به پدافند هوایی ارتش بود که با شروع جنگ، تعطیل و تبدیل به محل اسکان رزمندگان شده بود. جعفرزاده از واحد تخریب آمده بود و نیرو می خواست. او شرایط کار در واحد تخریب و حساسیت موضوع را بیان کرد. من، آقامولایی، شمس الدینی و یکی، دو تا از بچه ها تصمیم گرفتیم همراهش به واحد تخریب برویم، اما بعد از او شجره صحبت کرد و از واحد اطلاعات عملیات گفت، پشیمان شدیم و به واحد اطلاعات عملیات رفتیم. به مدت دو هفته در اهواز آموزش های شناسایی و کار با قطب نما را فرا گرفتیم. شب هجدهم یا نوزدهم ماه رمضان بود که محمد حسين يوسف الهی آمد و تعداد هفت، هشت نفر از ما را انتخاب کرد تا به شناسایی ببرد. من از همان ابتدا که او را دیدم و صحبت هایش را شنیدم، به او علاقه مند شدم. به گونه ای با ما رفتار کرد که انگار از قبل ما را می شناخته و آن چنان مهرش به دلم نشست که انگار مدتهاست با او دوست هستم. واقعا رفتاری تأثیرگذار داشت امکان نداشت کسی با دیدنش مجذوبش نشود. من از شوخی خوشم نمی آمد، اما وقتی محمد حسین با من شوخی می کرد، نه تنها ناراحت نمیشدم، بلکه لذت هم می بردم، چون شوخی های او از روی دوست داشتن و عشق بود، نه از باب تمسخر. واقعا محمد حسين يوسف الهی نوری در چهره اش داشت که این نور فقط مختص خودش بود. کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم/ که دل چه می کشد از روزگار هجرانش/ ادامه دارد 🖋️