🍃🍃🍃•🦋•﷽•🦋•🍃🍃🍃
#دلربا
🦋پارت42🦋
_برسام انقدر راه نرو سرم درد گرفت.
گفتم
_اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟
گفت.
_نمیدونم ولی میدونم کارت واقعا اشتباه بوده میدونم قصد بدی نداشتی ولی نباید اونجوری میگفتی اونم جلوی خودش خوب بهش حس حقارت دست داده منم باشم بهم برمیخوره میزارم میرم.
کنارش نشستمو گفتم
_راست میگی کار بدی کردم نباید اون حرفا رو میزدم قول میدم ازش معذرت خواهی کنم تو فقط کمکم کن پیداش کنم.
گفت.
_شمارشو نداری؟
گفتم
_نه خوب چرا باید داشته باشم؟
نا امید شد سرشو انداخت پایین
گفتم
-بریم پیش پلیس؟
گفت.
_نه به پلیس چی میخوای بگی؟نسبتی باهاش نداری میخوای بگی کی هستی؟
گفتم.
_نمیدونم فقط میخوام پیداش بشه اگه خبری نشه جواب بی بی رو چی بدم؟ نکنه یه بلایی سرش اومده؟
گفت.
_خدانکنه میگم حتما حدیث شمارشو داره اونا با هم دوستن.
گفتم .
_آفرین درسته خوب بهش زنگ بزن.
گفت
_نه بیا بریم دم خونشون.
باشه ایی گفتم و باهم به سمت خونه ی حدیث خانم حرکت کردیم.
ــــــــــــــــــــ
حدیث خانم گفت.
_میشه بگید چی شده؟
محمد حسین اومد حرفی بزنه که من زودتر براش به صورت سربسته و کلی تعریف کردم
گفت.
_اقا برسام از شما بعید بود
گفتم.
_میدونم لطفا بهش زنگ بزنید ببینید کجاست.؟
باشه ایی گفتو شمارشو گرفت.
ــــــــــــــــــــ
•دلربا•
گوشیم زنگ خورد
حدیث بود
_سلام حدیث جان .
گفت..
_سلام عزیزم خوبی؟
گفتم .
_اره چطور؟
گفت.
_پس چرا خونه نمیایی؟نگران شدیم.
گفتم
_شرمنده حدیث جان ولی من دیگه پامو تو اون خونه نمیزارم.
منتظر بودم بگه چرا ولی گفت
_میدونم از دست اقا برسام ناراحتی ولی ایشون قصدی نداشت الانم اومدن و از من خواستن تا تو رو برگردونم.
گفتم
_نمیتونم حدیث
گفت
_قربونت بشم تو که جایی رو نداری عزیزم خطرناکه بگو کجایی من با محمد حسین بیام دنبالت.
گفتم .
_جا دارم حدیث جان بلاخره اونقدرم بدبخت نیستم لازم نیست خودتو و نامزدتو به خاطر من اذیت کنی .
گفت.
_تورو خدا بگو کجایی بیام دنبالت
گفتم .
_حدیث جام خوبه تو خیابون نیستم جای خطرناکی هم نیستم ولی نمیگم کجام بدون جام راحته فردا باهم حرف میزنیم ولی امشب راحتم بزار.
گفت.
_باشه فقط بگو کجایی خیالم راحت بشه.
گفتم .
_تو خونم.
گفت.
_خونه؟؟؟؟؟
گفتم
_خونه ایی که توش بزرگ شدم شب خوش خدانگهدار.
قطع کردمو موبایلمو خاموش کردم.
فریبا مربی شب بود وارد اتاق شدو گفت.
_دلربا خانم بیا بریم شام.
لبخندی زدمو همراهش رفتم..
بچه ها شامشونو خورده بودن
من و فریبا و زهرا آشپز پرورشگاه با هم شام خوردیم
بعدم خوابیدیم.
-----🦋-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋-----
✍نویسنده:
#بنتفاطمه