💠 خاطره ای از شهید موحد دانش، فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا (ع) 🚩 روی ارتفاع ۱۱۰۰ بودیم که یک ستون بین ۱۱۰۰ و ۱۰۵۰ بسمت غرب درحرکت بودند، به حاج علی موحد گفتم اینا کجا میروند و چه نیروی هستند، حاج علی گفت من الان میروم و پیگیری میکنم. 🔹حاج علی رفت و ما هم مشغول به عراقیها شدیم ، بعد از مدتی حاج علی آمد ، بیسیم چی من که به گمانم شهید خاکبازان و جوان زرنگی بود گفت: رنگ حاج علی خیلی زرد شده و لباسش هم خیلی خونیه ▫️ حاج علی را صدا کردم آمد ، پرسیدم حاجی چرا رنگت اینقدر زرده و لباست خونیه ، گفت مثل اینکه الان سه روزه در عملیات هستیم و این همه مجروح و شهید جابجا کردم لباسم خونی شده ، رنگم هم برای خستگی هست ، بهش گفتم چرا دستت توی جیبته؟ گفت اشکال داره؟ ، گفتم بله ببینم دستت را ، با خواهش و اصرار دستش را ازجیب دراورد ، دیدم دستش قطع شده و با بند پوتین مچ قطع شده را بسته ، به حاج علی گفتم باید بروی عقب تا بخیه به دستت بزنند ، خیلی جدی گفت نمیروم ▪️دیدم گوشش بدهکار نیست و ممکنه بعلت خونریزی و ضعف حالش بهم بخورد و در جایی از ارتفاع پرت بشه . چون با شهید پیچک فرمانده عملیات غرب در ارتباط بودم شاسی بیسیم را فشار دادم تا پیچک بگوش شود و مذاکره مرا با حاج علی بشنود 🔸وقتی پیچک متوجه شد که دست حاج علی مجروح شده به او تکلیف کرد که باید برای درمان به پادگان ابوذر برود حاج ابراهیم شفیعی میگوید علی موحد با گریه به من میگفت من نیامدم که برگردم چرا به پیچک خبردادی!!! — (راوی: دکتر ابراهیم شفیعی معاون شهید پیچک در عملیات بازی دراز) 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm