🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
🌱
#پـاࢪتشصتوهفتم✋🏻🍃
#ࢪمـانآیــہ🌸🌱
-قاعدتا اونقدرام بیکار نیستم
چشم غره ای میرم و بعد میرم سمت در که برم بیرون...
ولی میبینم ارمین همونجا وایساده...
+خب بیا دیگه...
-تو همیشه وقتی میری محل کار دوستات به همه جا سرک میکشی و فضولی میکنی؟
چشمامو ریز میکنم و میگم
+منظورت چیه؟
بیخیال سرشو تکون میده و میره سمت درو بازش میکنه و اشاره میکنه برم دنبالش...
-هیچی...
منم که نمیخوام بیشتر از این سوال پیچم کنه بحثو ادامه نمیدم...
باهم میریم سمت اشپزخونه ولی قبل از ورود آرمین یه نقاب با برجستگی های صورت انسان که سیاه رنگه میزنه به صورتش...
تا وارد اشپزخونه میشیم همه فوری دست از کار میکشن و صاف اما سر به زیر وایمیسن...
یه خانومه که لباساش کمی با بقیه فرق داره و معلومه که سرخدمتکاره بدو میاد سمت ما و به ارمین ادای احترام میکنه...
تا نگاهش به من میفته اخمی میکنه و میگه
-ای دختره ی خیره سر
کجا بودی؟
بعدم بر میگرده سمت ارمین و میگه
-اقا کار اشتباهی از این کنیز دست و پا چلفتی سر زده؟
من که از حرفاش سر در نمیارم با تعجب ارمین و نگاه میکنم که با سر به لباسم اشاره میکنه و پوزخند میزنه البته من پوزخندشو از زیر ماسک ندیدم فقط صداشو شنیدم و حسش کردم...
ای داد بیداد...
لباسم از زیر چادر لباس خدمتکاراس...
و قشنگ معلومه و چادر کامل روشو نپوشونده...
ارمین فریاد میزنه
-چطور جرعت میکنی با خانومت اینطوری حرف بزنی؟
این حرفا چیه؟
زن با چشمای گرد شده به من نگاه میکنه...
ادامہ داࢪد...✨🌿
مبتـلا بـہ حࢪم🚶🏻♀
🌱
@Mobtala_Be_Haramm🌱
🌱
🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱