‌ تو سوریه با بابک آشنا شدم.اوایل فقط باهم سلام علیک داشتیم ولی به مرور باهم رفيق شديم. بابک یک انگشتر عقیق داشت.خیلی خوشگل بود.به روز نشسته بودم کنارش گفتم بابک انگشترت خیلی خوشگله... بابک همون لحظه انگشتر را در آورد و گرفت سمت من و گفت داداش این برای شماست... من گفتم بابک نه نمیخوام این انگشتر برای توئه! گفت داداش این انگشتر دیگه به درد من نمیخوره،من دیگه نیازی به این انگشتر ندارم. بله بزرگواران شهدا از دلبستگی و وابستگی‌های دنیایی خودشونو رها کردند.