محل کارمان نطنز بود و خانههایمان، اصفهان.
دو سه نفر بودیم که هیچ کدام ماشین نداشتیم، به جواد میگفتم بیا با اتوبوس برویم، تاکسی خیلی طول میکشد تا پر شود
میگفت: من با اتوبوس نمیآیم، این بیبندوباریها را که میبینم حالم بهم میخورد.
میگفتم: صندلی جلو مینشینیم.
میگفت: آنجا هم یک وقت راننده آهنگ میگذارد و بحثمان میشود.
📚 بی برادر (با تغییرات)
به روایت دوستانِ
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam