قسمت پنجاه و هفتم: صدای شیطان پرستان اوج گرفت ناگهان آن زن که نوزاد کوچک را در آغوش داشت نوزاد را به دهان پر از آتش جغد پرتاب کرد. همراه با این پرتاب، چشمان تمام آن جمع خیره به دهان آتشین جغد بود ژینوس با ترس و تعجب ان زن و آن جغد سنگی را نگاه می کرد. فریاد دلخراش نوزاد که در آتش شیطانی این شیطان پرستان می‌سوخت در صدای ورد های جمع گم شد.ـ ژینوس از آنجا که هنوز اندکی از پاکی طینتش باقی مانده بود، هراسان از جا بلند شد و به طرف دهان جغد سنگی رفت تا کودک را از دهان جغد و آن آتش شعله اور بیرون آوردـ هنوز درست کمر راست نکرده بود که ناگهان با ضربه ای از پشت سر به شانه هایش خورد برجای خود افتاد. سرش را به عقب برگردانید متوجه شد مردی سیاه پوش که نقابی سیاه بر چهره زده بود از پشت سر، شانه های او را محکم در دست گرفته و با خنجری که در دست داشت، محکم بر سینه ژینوس فرود آورد ژینوس در عین ناباوری دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما فوران خون که از قلبش به بیرون میریخت اورا از گفتن هر حرفی باز داشت. خون پی درپی می آمد و آن لباس قرمز رنگ باز هم تیره تر می شد. زری که از دور شاهد ماجرا بود زیر لب گفت راز این پیراهن در همین خون است پیراهنی که با خون دختران رنگ گرفته و در نشیمنگاه این پیراهن آیات قرآن پنهان شده و پوشنده این پیراهن با بی احترامی به آیات قرآن در بین جنیان مقام بسیار بالایی خواهد داشت و می تواند کارهای کارهای خارق العاده انجام دهد و صد حیف ژینوس زود پر کشید و پوشنده دیگر این پیراهن در آینده‌ای زود حلما خواهد بود. ادامه دارد 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌