مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_سی_دوم 🎬: حسن آقا مثل مرغ سرکنده این طرف و آن طرف میرفت، نگاهی به روح ا
رمان واقعی 🎬: دوماه از مرگ ناگهانی حسن آقا می گذشت، دوباره همهمه ای در روستا به پا بود و اینبار نه از مرگ و لباس عزا خبری بود و نه از گریه و شیون، بلکه بساط عروسی به پا بود. بوی گوشت هایی که در روغن جلز و ولزمی کرد کل روستا را در بر گرفته بود. روح الله هیزمی به دست داشت و سعی می کرد با آتش اجاق دیگ ها آن را روشن کند که مادربزرگش صدا زد: روح الله! نکن بچه ،لباسا نو و قشنگت میسوزه و بعد آهی کشید و با لحنی طعنه آمیز زیر لب زمزمه کرد: جای حسن آقا خالی که ببیند پسرش محمود چه عروسی برای فتانه راه انداخته...مطهره با اون کمالات وقتی به عقد محمود در آمد با یه عقد ساده و محضری اومد سر خونه و زندگیش، نه عروسی نه خرید عروس و نه حلقه ای در کار بود، اما برای این بیوه زن چش سفید بیسواد،هم عروسی صدا دار گرفته و هم خرید آنچنانی و حلقه و طلا و.. یکی نفهمه فکر میکنه دختر شاه پریون هست.. روح الله با حرف مادربزرگش، تکه چوب دستش را انداخت و به طرف او رفت و گوشهٔ چادر مادربزرگ را محکم چسپید، این کودک بینوا می خواست با گوش کردن حرف مادربزرگ، دل او را به رحم آورد و مثل عاطفه به جای خانه بابا، خانه مادربزرگ باشد، آخر تن نحیف این کودک دیگر توان تحمل کتک ها و شکنجه های فتانه را نداشت. مطهره مادر روح الله سر لج و لجبازی، بچه ها را رها کرده بود و حاضر نبود آنها را پیش خودش ببرد و به طریقی میخواست با گذاشتن بچه ها پیش پدرشان، خلوت این زن و شوهر را بر هم بزند و مشکلاتی برای آنها بوجود بیاورد و خبر نداشت که این کودک سه ساله، هر روز از عمرش چه بلاها باید تحمل کند. روح الله خودش را به پای مادربزرگ چسپانیده بود که با صدای کل کشیدن زنها به خود آمد، بوی دود کندر و اسپند در فضا پیچید و باران نقل و نبات بر سر عروس داماد باریدن گرفت، عروس بیوه ای که نوزده سال داشت و همسرش مردی با دو بچه که بیش از بیست هفت سال سن داشت. زنان روستا در گوش هم پچ‌پچ می کردند که : چه پیشانی سفید هست این دختره، یک عروسی به این قشنگی، حتی عروس را آرایشگاه بردن، کاری که اصلا توی روستا مرسوم نبود و مردم از زبان کسانی توی شهر عروسی رفته بودند این چیزها را میشنیدند و زنان روستا، امشب عروسی زیبا در لباس سفید و بلند و توری عروسی که تا به حال هیچ کس در واقعیت ندیده بود، اینها از نزدیک میدیدند، انگار این روستا تبدیل به بهشت شده بود و فتانه هم تنها حوری این بهشت بود، اما همه می دانستند ، این عروسی کار دست بشر نمی تواند باشد،آخر محمود کجا و فتانه کجا.... مطهره که تهرانی الاصل بود و از خانواده باسواد و متشخص کجا و فتانهٔ بی سواد و دهاتی کجا؟!.. جالب تر این بود که محمود هنوز مطهره را طلاق نداده بود اما عروسی برای زن دوم برپا کرده بود.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌