🎬: ادرس ایمیل نا اشنا بود اما حرفی که زده بود خیلی اشنا بود(بشین روی کاناپه ی انتظار ومنتظر خبرهای خوش باش) به خدا این حرف علی هست,اخه کاناپه انتظار یه حرف,یه رمز بین من وعلی بود. پس خبرای خوش در راهه,حتما عباس را پیدا کرده,حتما قراره باهم بیان.... سریع از جایم بلند شدم,باید کل خانه را گردگیری میکردم,باید خونه مثل دسته ی گل میشد,اخه میهمون عزیزی قراره بیاد,عباسم...پسرعزیزم بعداز چندین ماه دوری ,وعلی این مرد زندگی من,قراره بیان... به بچه ها چیزی نگفتم,اخه اگر یک درصدهم احتمال میدادم که نیان,اونموقع این بچه ها ضربه میخوردند. اما بچه ها از جنب وجوش بی موقع من وخوشحالی بیش از اندازه ام حتما حدس میزدند که ,خبری شده... دو روز از موقعی که ایمیل علی به دستم رسیده بود ,میگذشت ودیگه خبری نشد که نه شد,گوشی از دستم نمیافتاد مگر زمانی که میخواستم بخوابم ,همش منتظر بودم,واقعا درد انتظار سخته وجانکش,باخود فکرمیکردم اگه اینجوری که من انتظار خبری از علی راداشتم ,کل عمرم انتظار مهدی زهرا س رامیکشیدم وخودم رااماده میکردم برای,ظهور وپذیرایی از حضرتش,الان سالها بود که حضرت ظهور کرده بود,حیف که ما کم کاری میکنیم و... نماز شبم چنددقیقه قبل از اذان صبح تمام شد,نماز صبحم راخواندم ورفتم طرف اشپزخانه تا بساط صبحانه را فراهم کنم. قبل از رفتن ,طبق معمول این چند روزه,وارد صفحات مجازی شدم.... با دیدن عکس روی چندتا خبر داخل صفحه ها وعبارت زیرش,زانوهام شل شد ورعشه تمام بدنم راگرفت.. دارد.... 🖊به قلم…ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️