مدافعان حرم 🇮🇷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار* * #نویسنده_غلامرضا_کافی
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** اکبر که این خاطرات را تعریف کرد یاد سالهایی که انتظار می کشیدم و از فراق غلامعلی زجر می کشیدم افتادم. همیشه همین که یکی از دوستانش رو میدیدم می گرفتمش به حرف می گفتم تو رو خدا هر خاطره‌ای از پسرم داری بگو. تشنه شنیدن خاطرات دوستانش بودم. یکی دیگر از دوستانش که کردستان همراهش بود حسن تفاح ،خاطره های قشنگ از غلام برایم تعریف کرد مخصوصاً خاطرات بوکان و درگیری با کوموله ها و اشرار. آقای تفاح تعریف می‌کرد: «داخل سنگر که شدم دیدم همه بچه ها پتویی گرفتن به خودشون و نشستن مشغول تعریفن. _یا الله سلام علیکم. _به سلام حسن آقا ! کجا بودی تا الان؟ بیا آماده شو که باید بری. نوروزی که گوشه سنگر سرش توی ساکش بود سر بلند کرد و گفت:بیا آماده شو من و تو و غلامعلی مأموریت داریم اول قرار یک جلسه توجیهی داشته باشیم و بعدش بریم دیگه. با چه شور و شوق و عجله‌ای وسایلش را جمع می کرد و هی میگفت :حسن بجنب دیگه عجله کن. همیشه تا به بچه ها میگفتن آماده بشید و قبلش هم یه جلسه با هم داشته باشین دیگه همه می دونستند ماموریت هست.با اینکه زمستان بود و سرمای کردستان بیشتر مواقع بچه ها را به چوب خشک تبدیل می‌کرد اما همین که اسم ماموریت می‌آمد همه با شور و شوق آماده می‌شدند و کسی نبود که اعتراضی کنه و دوست نداشته باشه بیاد.یعنی وقتی اسم چند نفر را اعلام می کردند که بیاید یه جلسه توجیهی داریم این چند نفر می دونستند باید بروند و مأموریت و خم به ابرو نمی آوردند تازه خوشحال هم می شدند. ایثار و بخشندگی بچه‌ها در آن منطقه مثال‌زدنی بود.همیشه بچه هایی بودند توی جبهه که برای همه الگو بودند و رفتارشان روی بقیه هم تاثیر می گذاشت. _داری چیکار می کنی حسن آماده شدی؟ _بله مگه می خوام چیکار کنم لباس گرم میخواستم بپوشم که پوشیدم. راستی غلامعلی کجاست؟ _نمیدونم حتما رفته برای توجیه. آماده شدیم رفتیم توی سنگری که قرار بود ما را توجیه کنند غلامعلی همانجا بود. _سلام داداش خوبی؟ _سلام علیکم حسن آقا .چقدر دیرکردی داشتم می اومدم دنبالتون. نشستیم و چند نفر از دوستان دیگه هم بودند جلسه توجیهی برگزار شد که قراره کجا بریم .بلند شدیم تا راهی بشیم. معمولا ماموریت‌های بوکان و اطرافش بود. چون حزب کوموله و دموکرات ناامنی‌های را ایجاد می‌کردند .قرار بود از قرارگاه به سمت بوکان راه بیفتیم ادامه دارد.. @Modafeaneharaam