⭐️یادی از سردار شهید سید محمد کدخدا⭐️
🌹براي تشييع پيكر يكي از دوستان سيد محمد به دارالرحمه رفته بوديم. تا به حال اين قدر سيد محمد را بيتاب نديده بودم. بي وقفه اشک مي ريخت و هق هق مي کرد. پرسيدم: پسرم چي شده؟ چرا اين قدر گريه ميكني؟ گفت: «ميخواهم يك خواهشي از شما بكنم، به خاطر خدا نه نگو! مادر تو را به جدت... تو را به بيبي فاطمه(س) قسم، اين قدر برايم دعا نكن و آيتالكرسي نخوان. به خدا خمپاره كنارم زمين ميخورد، اطرافيانم شهيد ميشوند اما من حتي يك خراش هم بر نميدارم.» به ردیف قبور شهدا اشاره کرد و ادامه داد« نگاه كن... همه رفيق هام اينجا هستن و من ماندم... ميدانم كه جواز شهادت من، با رضايت شما امضاء ميشه. مادر خواهش ميكنم رضايت بده.» تاب ديدن اشك هاي پسر دردانه ام را نداشتم. برايم سخت بود اما ديگر براي سلامتي اش آيتالكرسي نخواندم... و آن اعزام، آن شد که می خواست...
🌹🍃🌹🍃
@Modafeaneharaam