دهم دی ماه نود و چهار /خانطومان 🔻  مصادف با شب جمعه شب زیارتی ارباب بی کفنمان حسین ع . وقتی رسیدم موقع نمازجماعت  مغرب و عشا برپا بود🍃 . باز هم فجر و کمیل بهم گره خورده بودند . بعد از نماز با لبخند همیشگیش🙂 نگاهش را به من دوخت و گفت :  "انتقام حرم زینب و من میگیرم ."☝️✌️  از فرط سرما دور آتش نشسته بودیم عبدالله هم شدیدا سرمایی طوری که وقتی می خواست بخوابه با کلاه و دستکش می خوابید .  گفت :حالا که اومدی یه کمیلی برامون بخون . کمیل علی رو زمزمه کردیم و هرکس یه حال و هوایی داشت . دعا تموم شد یه دفعه دستش رو دور گردنم انداخت و گفت فلانی آبادی هستی و منم یه چیزی پروندم . ازم سوال کرد دلت می خواد شهید بشی منم با غرور گفتم از خدامه (اصلا من خودم رو لایق شهادت میدونستم و ادعایی داشتم و من بگو بودم) ازش همین سوال رو پرسیدم دستش و از دور گردنم برداشت ، سرش رو پایین انداخت و یواش گفت:    " لیاقت میخواد ". 😔 دیگه باید می رفتم اون شب هم ، شب شلوغی بود ، از یطرف یگان همجوارمون عملیات داشت و تو خط خودمون هم احتمال پاتک میرفت. شب سختی بود ولی بالاخره تموم شد صبح یازدهم دی ماه94 رسید هوا ابری بود☁️ .ساعت حدود 7:30 بود که خبر #شهادت عبدالله بهم رسید . تموم این چهل روز مثل برق از جلوی چشمام در حال عبور بود تا اینکه به آخرین لحظه ای رسید که دیده بودمش . همین دیشب بود و آخرین حرف عبدالله "شهادت لیاقت میخواد" 🕊💔 شهید مدافع حرم عبدلله قربانے #ایام_شهادت🕊🕊🕊 @modafeaneharaam