تقریبا 30 سالش بود.
از تو آموزشی باهاش شدم. موهای بچه ها رو ماشین میکرد😁. روپوش زده بود شبیه قصاب ها شده بود، بهش میگفتیم قصاب!
به خاطر تمرینات سخت و نفسگیر و دوری خانواده بچه ها خیلی از لحاظ جسمی و روحی خسته بودند.
یک روز که نزدیک اذان ظهر برای نماز چند دقیقه ای به همه استراحت داده بودند، من و دوستم سیدجواد نشسته بودیم که مهدی اومد پیشمان نشست و گفت چیه پکرین، تو خودتونین ،یکم با من صحبت کنین حالتون خوب بشه.☺️
دوستم سیدجواد به مهدی گفت: مهدی تو زن و بچه نداری؟
مهدی گفت:چرا دوتا بچه دارم.
ما بهش گفتیم مهدی تو دلت برا زن و بچت تنگ نمیشه؟❤️
یه دفعه دیدم مهدی روشو کرد اون طرف...
وقتی روشو برگردوند چشاش پر اشک شده بود😢و گفت:
چرا، دلم تنگ میشه ، ولی عشق بیبی زینب دیوونم کرده🍃🕊
مهدی از توی آموزشی همش میگفت: من شهید میشم و ما بهش میخندیدم، نگو اون راست میگفت و ما نمی فهمیدیم.😔
شهید مدافع حرم مهدی حسینی🌹
@Modafeaneharaam