اخرین تماسی که گرفت به من گفت یه چیزی میگم قبول میکنی؟ بهش گفتم میخوای زن بگیری ❓خندید گفت نه..😅 دو سه باری ازم قول گرفت تا اینکه گفتم باشه قبول..😊 گفت وقتی شهید شدم برام گریه نکنی هااا..برای حضرت زینب گریه کن..😢 اشکهای این خواهر اروم اروم روی صورتش میومد.. گفتم خوابش هم دیدید❓ گفت خیلی وقته خوابش رو ندیدم..😞 اخرین بار خیلی گریه کردم دلتنگی کردم گفتم چرا به خوابم نمیای😭 تا اینکه خوابش رو دیدم:  یه جایی مثل صحرای سرسبز خیلی بزرگ دستم رو گرفته بود و خیلی سریع میدوید.😍.بهش گفتم اروووومتر ...الان میفتم... خلاصه تند تند شاد و خندون دوید و دستم تو دستش بود.😊. رسید به یه تپه.. گفت پایین رونگاه کن چی میبنی؟ گفت دیدم یه برکه است ولی شبیه اسمون پر از ستاره است..✨✨ سید امین گفت این جای منه خیییلی بزرگ و قشنگه...😍 میگه بهش گفتم چرا اینقدر بی تابی میکنم به خوابم نمیای..خیلی دلتنگتم..⁉️ گفت خواهر ما اینجا کار داریم...فعلا نمیتونم به خوابت بیام☝️...ولی بدون جام خیلی خوب و راحته..." 🌹 #سید امین حسینی 🌹 از شهدای فاطمیون ...✌️ شهید #دهه_هفتادی که سال 93 به مقام شهادت نائل اومدند.🕊 @Modafeaneharaam