شـال روے شـانـهام گـواه است ،
هـمـه مـرا بـه إبنالحیدر شناختهاند ؛
بـے آنکه بگویم ، سربـازِ آن امـامِ غریب خوانده میشوم ؛
و در این شهر و آن شهر عزیز میشویم بـه خاطر همسایگی با شـاه خـراسـان . . .
أنـٰا تراب ، یـٰا أبـوتـراب !
مـن کـه از خودم چـیزے ندارم ،
هـمـه جا به نـام شماام ،
فـرزنـد نـاخـلـفـم ،
لـکـهٔ نـنـگـم ،
وصـلـهٔ نـاجـورم . . .
پـسـر هـرچقدر هم کـه بد باشد ،
بـه نام پـدر مینویسندش ؛
پدرجـانم !
دستی بـه سـر و رویـم بـکـش ،
نمیخواهم آبروبَر بـاشم ،
نمیخواهم فـقـط یدكکشِ بـارِ سـنـگیـنِ نـام شیعه باشم ،
نمیخواهم اسـمـم طلبه باشد ،
رسمم نه ؛
نمیخواهم جَـدّمــ تـو باشے ،
راهم نه ؛
نمیخواهم رضا همسایهام باشد ،
امامم نه ؛
خلـاصـه بگویم ، نمیخواهم
این باشم ؛
مُـعـیـنـت را ، مُـعـیـنـت کـن !
«
وصلهٔ ناجور »
#معین
📍نـجـف أشرف ، خـانـهٔ پدرے ، ۱۲ شهریور ۱۴۰۲