شـنـیدهام ،
آن لـحـظـههاے آخـر ،
میخواستی بـه احترام امامت ،
بـإیستے بـه روی پـایت ،
نشد !
خـوب میدانے زمینگیر شدن چـه حـالے دارد . . .
زمینگیرمـ و نـاتـوان ،
بےدست کربلـا ، دسـت مـرا بگیر . . .
از چـشـمهایت هم شـنـیدهام ؛
آنها چـشـمهایت را . . .
همان لحظههاے آخـر کـه امامت بـود و خوب نمیدیدیاش ،
چـه
حسے داشت ؟!
یـک عُــمــر است ،
چـشـمـانـم ،
سـرگـردان و حیرانند . . .
چــیزی نمیبینم . . .
کورِ کـورم . . .
بـه
چـشـمـانـت قـسـم ،
چشمانم را شـفـا بده . . .
«
بودے ، هستم . . . »
#معین
کربلـا ، روبهروی مَـشـکِ سقا ، ۱۸ شهریور ۱۴۰۲