هر دوتای‌مان خیلی اذیت شدیم. دل کندن‌مان از همدیگر سخت بود. دیدم اصلا من را نگاه نمی‌کند و چشم دوخته به نقطه‌ای دیگر. سوار ماشین شدم و رفتم فرودگاه و رفتم دمشق. روز بعد، سر سفره ناهار بودیم که دیدم یکی از بچه‌ها دارد به آن یکی می‌گوید: امروز صبح دو تا از بچه‌ها شهید شده‌اند. (قسمت سوم) #شهید_محمدحسین_محمدخانے #خادم_علی‌اکبر 🌷 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3