همسفری سجاد
همسر شهید: من و سجاد دخترخاله پسرخاله بوديم. سجاد از نظر ادب، نزاكت و وقار بينظير بود. روحيه پهلواني داشت و كشتيگير بود. به خاطر صفات پسنديدهاش قبول كردم با او ازدواج كنم. سال 86 عقد كرديم. نزدیک عروسیمان بود. دو سال بعد سال 88 سوم مرداد شب ازدواج حضرت علي(ع) و حضرت فاطمه(س) مراسم عروسيمان بود از اغتشاشات که تعریف میکرد همه میگفتند کمتر برو. قبول میکرد، ولی وقتی برمیگشت زیر چشمم ورم کرده بود. به این حرفها گوش نمیداد، واقعاً یک دل نترسی داشت. تا 9 دی سجاد و دوستانش وسط معرکه بودند. بلافاصله يك هفته بعد از ازدواج در سپاه استخدام شد. حاصل ازدواجمان «سنا» است. 19اردیبهشت سال 1390. شب خانه خالهام بودیم. فردا صبح با خالهام و خود سجاد رفتیم بیمارستان. آزمایشها را انجام دادیم گفتند: باید برای زایمان سریع بستری شود. سجاد یک شور و شوق خاصی داشت. سه نفری رفتیم بیمارستان. پشت در اتاق عمل سجاد و خالهام منتظر بودیم و دعا میخواندند. اذان ظهر بوده و خالهام در حال دعا خواندن که سجاد او را بغل میکند و میگوید: مامان بچهام به دنیا آمد. قرار شد آن شب را خالهام پیش من بماند. سجاد مدام به بهانههای مختلف تماس میگرفت. اینکه بچه شبیه کیه؟ چه جوریه؟