محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
•○•
﴾❣﷽❣﴿ 🌸 🌸 ‌‌ ‌برگشتم به حاج سعید گفتم: آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟! خیلی بهم ریختم... رفتم سمت آن داع‌ش‌ی یک متر رفت عقب و اس‌ل‌ح‌ه اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: شما مگه مسلمون نیستید؟ به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرف هایم را ترجمه می کرد. آن د.ا.ع‌.ش‌.ی خودش را تبرئه کرد، که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده اند بپرسید.. فهمیدم می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم، که کجای اسلام می گوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده د.ا.ع‌.ش گفت: تقصیر خودش بوده! پرسیدم به چه جرمی؟ بریده بریده جواب می داد، و حاج سعید ترجمه می کرد: از بس حرصمون رو در آورد، نه اطلاعاتی به ما داد نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود...!‌ ‌