هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《 چهارشنبه》
سلامممممم اومدیم با یه رمان جدید ک ایتارو ترکونده این رمان بی نظیر از خوندنش ضرر نمیکنی ولی با خیلی واقیعتا رو به رو میشی 😍😍🤩 خلاصه ای از رمان🧐 ترسیده بودم آخه م.م..ممن تا حالا یه گنجشکم نکشتم چ.چ برسه ب آدم هممون ترسیده بودیم ☆☆☆☆☆ همراه امیر احسان به پذیرایی اومدیم مهمونا ک اومدن صدای آشنایی سلام کرد سرم و بالا آوردم نه نه امکان نداشت شایان اینجا چیکار می‌کرد یعنی ..یعنی کسی که تو گذشته عاشقم بوده همکار شوهرم بود 🥺 ☆☆☆ با صدای امیر حسین ک ازم آب میخواست به آشپزخونه رفتم تا براش آب بیارم احساس کردم کسی اومد تا برگشتم با دیدن شایان ترسیده عقب عقب رفتم ولی....😖😬😧🤫 اینجا میتونی رمانو پیدا کنی https://eitaa.com/joinchat/3546940314Cbf98f5a04b همه پارتا بر اساس واقیعت و در آینده اتفاق می افته