مجنونِاو❤️🩹🫵🏻
#قسمت12
از صبح راه رفتیم و فقط برای ارسلان لباس خریده بودیم و من هیچکدوم از لباس هارو نپسندیده بودم که برای خودم بخرم
آخه چرا طراح لباس ها آنقدر بی سلیقه شدن که با دیدن ویترین مغازه ای حرفم رو پس گرفتم و سریع دویدم داخلش و بقیه هم دنبالم اومدن
سریع یک لباس قشنگگ و محجبه انتخاب کردم و نوبت رسید به حلقه ها و چون من از خستگی جانی در تن نداشتم انتخابش رو سپردم به ارسلان و الحق که انتخاب بی نظیری هم داشت
همه چیز خیلی سریع جلو رفتم و تا به خودم اومدم دیدم سر سفره عقدم و عاقد داره برای بار سوم ازم می پرسه که وکیله یا نه
شیطونه میگه بگم نه همه خیت شن😝😂😂😂
میدونم دیوونم نیازی که بگفتن شما نیست 😂👍
بله رو گفتم و ارسلان هم بله رو گفت و تبریک ها بالا گرفت و ارسلان حلقه رو دستم کرد و من برای اولین بار دست های گرمش رو لمس کردم
و طی حرکتی جوگیرانه و سریع حلقه رو دست ارسلان کردم و بعد از عکس لباسام رو عوض کردم و قرار شد با ارسلان بریم دور دور
اونم دوتایی
بعد از خواندن نماز دیدم ارسلان منتظر منه و کفش هامو پوشیدم و رفتم سمتش که گف سلام عزیزم قبول باشه همچنین گفتم و تو دلم گفتم چرا سلام میکنه همین چند دقیقه پیش جای هم بودیم 😂
کلییی دور زدیم و من تازه فهمیدم چقدر زندگی با اونی که دوسش داری زود میگذره و البته کلی هم خوش میگذره
--------------
چند سال بعد ......
نویسنده:سین.میم
کپی فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است 🌱