مجنونِ‌او❤️‍🩹🫵🏻 از صبح راه رفتیم و فقط برای ارسلان لباس خریده بودیم و من هیچکدوم از لباس هارو نپسندیده بودم که برای خودم بخرم آخه چرا طراح لباس ها آنقدر بی سلیقه شدن که با دیدن ویترین مغازه ای حرفم رو پس گرفتم و سریع دویدم داخلش و بقیه هم دنبالم اومدن سریع یک لباس قشنگگ و محجبه انتخاب کردم و نوبت رسید به حلقه ها و چون من از خستگی جانی در تن نداشتم انتخابش رو سپردم به ارسلان و الحق که انتخاب بی نظیری هم داشت همه چیز خیلی سریع جلو رفتم و تا به خودم اومدم دیدم سر سفره عقدم و عاقد داره برای بار سوم ازم می پرسه که وکیله یا نه شیطونه میگه بگم‌ نه همه خیت شن😝😂😂😂 می‌دونم دیوونم نیازی که بگفتن شما نیست 😂👍 بله رو گفتم و ارسلان هم بله رو گفت و تبریک ها بالا گرفت و ارسلان حلقه رو دستم کرد و من برای اولین بار دست های گرمش رو لمس کردم و طی حرکتی جوگیرانه و سریع حلقه رو دست ارسلان کردم و بعد از عکس لباسام رو عوض کردم و قرار شد با ارسلان بریم دور دور اونم دوتایی بعد از خواندن نماز دیدم ارسلان منتظر منه و کفش هامو پوشیدم و رفتم سمتش که گف سلام عزیزم قبول باشه همچنین گفتم و تو دلم گفتم چرا سلام می‌کنه همین چند دقیقه پیش جای هم بودیم 😂 کلییی دور زدیم و من تازه فهمیدم چقدر زندگی با اونی که دوسش داری زود میگذره و البته کلی هم خوش میگذره -------------- چند سال بعد ...... نویسنده‌:سین.میم کپی فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است 🌱