« ما و دفاع از دین خدا »
روزها و سال های آغازین دهه شصت را خوب به یاد دارم که طلبه ساده ای بودم در حجره مدرسه علمیه . - البته هنوز هم به شکر حق جدا از برخی تغییرات و تحولات طبیعی و مورد انتظار همان طلبه ساده ام . - دوست هم حجره ای داشتم که مثل خودم بچه روستایی بود و همچون خیلی ها با نداری و سختی دست و پنجه نرم می کرد . یک روز که گویا فشار فقر زمین گیرش کرده بود گفت می خواهم بروم جبهه شهید شوم و از شر تمام این مشکلات و تیرگی روزگار خلاصی یابم ! رفتن به جبهه و جهاد آن هم با این نیت واقعا سوال انگیز بود و با آموخته های اندک آن سن و سالم از معارف دینی ناسازگاری داشت . کمی با او مباحثه کردم و چون دچار انقباض شدید روحی بود به شیوه ای که روحیه فروپاشیده اش را تشدید نکند بحث را فیصله دادم .
( ادامه مطلب در آدرس زیر برای فرهیختگان پیگیر قابل مطالعه است .
@ghasemjafari )