🌱بیمارستان شهید لبافینژاد تهران بستری بودم. قرار بود چشمم را تخلیه کنند و کردند. مجید تا شنید خودش را رساند.
تا میخواستم از تخت پایین بیایم زیر بغلم را میگرفت. با پانسمان قلنبه روی چشمم، داخل حیاط بیمارستان قدم میزدم و مجید هم پا به پایم.
اینقدر از ترس افتادن نگاهش به نامحرم سرش را پایین میانداخت که خندهام میگرفت.
سربهسرش گذاشته، میگفتم: من با همین یک چشم هم باید تو را راه ببرم و هم مواظب باشم که به در و دیوار نخوری.
شهید
#مجید_صنعتی_کوپایی
به روایت حاج حسین یکتا
از کتاب "مربعهای قرمز"
#شهیدانه
#مربع_های_قرمز