۱۹۳ ✅
ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش سوم
محبت شهید به خواهران
🔹خانم زرین :
عباس را برای اولین بار در فضای مجازی دیدم. البته بهتر است بگو یم عباسجان خودش آمد و پیدایم کرد. خیلی از خدا دور شده بودم. خیلی دچار سردرگمی و افسردگی روحی بودم. عباس آمد و چنان روح و روانم را متحول کرد که ساعتها مدام اشک میریختم. از غصهها، از گناهانم، از حال پریشانم با شهید حرف میزدم و درددل میکردم و عاجزانه میخواستم نگاهم کند، شفاعتم کند. عباس تنها واسطۀ من برای شفاعت پیش خدا و ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) شده بود. رفیق آسمانیام. «داداش شهیدم» صدایش میزدم.
تا اینکه یک شب خوابش را دیدم. عباسجان را با همان لبخند قشنگ و آسمانیاش دیدم. قشنگترین خواب عمرم بود. صبح که بیدار شدم، حال عجیبی داشتم. خوشحال بودم مهر تأیید زده به رفاقتمان و قبولم کرده است.
بعد آن روز رفاقتم باهاش عمیقتر شد. نماز اولوقتم درست شد. مناجات شبانه، نماز شب، ذکر گفتن، حجاب و دوری از گناه اولین درسهای معرفتی بود که بهلطف خدا از دستنوشتههای عباس به من هدیه داده شد.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر