-نفسم رفت وقتی که دیدم گوشیش کنار خیابون افتاده و شیشه اش شکسته...
-خبر نداری پس این عکس چیههه...😭
-چرا من باید همچین خوابی ببینم؟نفسم داشت بند میومد ...
-مگه میتونه به این راحتی بره؟؟💔
-حامد رو گروگان گرفتن...
-به جای اینکه جشن عروسی بگیریم بریم کربلا🙂
-یادم نبود دیگه نمیتونم حرف بزنم ...
-تا چند روزی طبیعی هست به خاطر سرب خون بالا بیاره...
♡رمان آغوش امن برادر♡
با ژانر پلیسی_امنیتی
یه رمان گاندویی خفن که اگه بخونیش دیگه از کانالش بیرون نمیای 😉
https://eitaa.com/romanFms