📗 داستان کوتاه امام حسین علیه السلام 📙 قسمت اول 🕌 امام حسین علیه السلام ، 🕌 در روز سوم شعبان ، سال چهارم هجری ، 🕌 در شهر مدینه به دنیا آمدند . 🕌 امام حسین علیه السلام ، 🕌 فرزند دوم حضرت فاطمه و علی بودند . 🕌 هنگامی که ایشان به دنیا آمدند 🕌 همه­‌ی فرشتگان ، 🕌 به رسول خدا ، تبریک گفتند . 🕌 سپس به امر پروردگار ، 🕌 نام آن کودک را ، حسین گذاشتند . 🕌 رسول خدا ، امام حسین را ، 🕌 در آغوش می­ گرفتند . 🕌 گاهی صورت او را می بوسیدند 🕌 و گاهی گردن و گلویش را می­ بوسیدند 🕌 و همیشه می­ فرمودند : ☀️ حسین ، از من است و من از حسین . 🕌 امام حسین شش ساله بودند ، 🕌 که پیامبر خدا ، از دنیا رفتند . 🕌 بعد از پیامبر ، امام حسین علیه السلام ، 🕌 در کنار پدر گرامی­ شان ، امام علی ماند 🕌 و در غم­ ها ، شادی ها ، جنگ ها و آبادانی ها 🕌 امام علی را یاری کردند . 🕌 امام حسین ، مانند سربازی فداکار ، 🕌 از پدر مهربان خود اطاعت می­ کرد 🕌 و همیشه یار و یاور او بود . 🕌 و پس از شهادت پدرش ، 🕌 در خدمت برادرش امام حسن مجتبی بود . 🕌 و پس از شهادت برادرش ، 🕌 امامت و هدایت مسلمانان را بر عهده گرفت . 🕌 اما معاویه بدجنس که از امام حسین ، 🕌 خشم و کینه­ ای فراوان در دل داشت . 🕌 سال­ها با آن حضرت ، 🕌 به مخالفت و دشمنی پرداخت . 🕌 تا اینکه عمر معاویه به پایان رسید و مرد . 🕌 پس از معاویه ، پسر فاسد­ش یزید ، 🕌 به مسلمانان گفت : 🔥 حالا باید از من اطاعت کنید . 🔥 چون من رهبر و خلیفه­‌ی شما هستم 🔥 و هر که با من بیعت نکند 🔥 و دست دوستی ، به من ندهد ، 🔥 حتماً او را می­کشم . کانال مربی طرح امین👇 @Moraby_TarheAmin @Moraby_TarheAmin @Moraby_TarheAmin