بابا ما نشسته بودیم تو اتاق‌مون ُ زندگی‌مون ُ می‌کردیم، می‌رفتیم میومدیم کاری به کار کسی نداشتیم اصلا . یهو سر ُ کله‌ات از اون دور دورا پیدا شد ُ نیش ما رو باز کردی، اول گفتیم نه از هم صحبتی باهاش لذت بردیم لابد، علاقه که کشک نیست همینجوری پیش بیاد، گُذشتیم . دیگه نتونستیم جواب ِ پیامات ُ تو جمع بدیم یوقت قیافه‌مون عوض میشد، لبخندمون کِش میومد، همه سوال پیچ میکردن ما رو . هی ما تو خلوت باهات خنده رد ُ بدل کردیم، تا یه روز دیگه قبول کردیم دل ُ دادیم رفته .. حالا این ضربان ِ فلان فلان شده‌ام هی بالا پایین میشد، بعد گرفتی یه لبخند ُ وصله پینه سر در ِ قلب‌مون کردی، ما هم که رو ابرا سیر می‌کردیم، روز به روزم که قشنگ‌ترش میکردی . تا یهو کوچولو کوچولو دلمون ُ صاحب شدی، گذشت، برای اینکه تابلو نشه دلمون ُ باختیم گفتیم آقا بیا این دل ما رو پس بده، گفتیم حالا درسته ما دستمون و نشُستیم رد دلتون نره ولی شما که نباید می‌فهمیدی . خلاصه که ما دلمون شُما رو خیلی میخواد(: