شهیدانهزیستنآقامهدیزینالدین
صحنهی جالب و درس آموز از روبرو شدنِ
شهید زینالدین با سرهنگ عراقی که به
او سیلی زده بود ...
او یکی از خاطراتش را اینگونه برایمان
تعریف کرد:
برای شناسایی با موتور به منطقه دشمن
وارد شدم. مسافت زیادی را رفته بودم و
برای رفع خستگی وارد چادر یک افسر
عراقی شدم. در آنجا برای خودم چای هم
ریختم.
بعد از دقایقی افسر عراقی وارد چادر شد
و چون فکر میکرد سرباز هستم و بدون
اجازه وارد چادرش شدهام، سیلی به من زد؛
من هم احترام نظامی گذاشتم و بدون
اینکه او متوجه شود من ایرانی هستم،
از چادر بیرون آمدم.
در جریان همان عملیات آن افسر عراقی
را اسیر کردیم و او من را شناخت و باورش
نمیشد فرمانده لشکر توانسته باشد به
خاکشان نفوذ کند.
در این حین
مادرم به آقا مهدی گفت:
کاش آن سیلی که افسر عراقی به تو زده
بود را تلافی میکردی! اما آقا مهدی گفته بود،
که آن افسر بعثی، اسیر ما بود و ما
نباید با اسیر رفتار تندی میکردیم.
#شهدا
روایتگری
سبک_زندگی