💎 امام صادق صلوات الله عليه فرمودند: (آنگاه كه عايشه با پيمان شكنان، جنگ جمل را به راه انداخت، روزى) عايشه گفت: مردى را كه دشمن سرسخت على عليه السلام است براى من پيدا كنيد تا نزد او بفرستم. پس چنين مردى را آوردند، در برابر او ايستاد، عايشه سرش را بلند كرد و گفت: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟ گفت: اوقات زيادى از پروردگارم مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من با شمشيرم چنان ضربتى به آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد. عايشه گفت: تو شايسته اين كار هستى؟ آنگاه نامه اى به او داد و گفت: اين نامه را ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر چه در حال اقامت - آن را به او بده، آگاه باش! او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و كمان او را به شانه انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند. هرگاه تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كرد چيزى از آن مخور، چرا كه در آن سحر است. قاصد به سوى حضرت على عليه السلام به راه افتاد و آن حضرت را در حال سواره استقبال نمود، نامه را به حضرتش داد. حضرت مهر نامه را شكست، آنگاه آن را خواند و به او فرمود: سوگند به خدا! اين كار عملى نيست. آنگاه حضرت پا از ركاب برداشت و از استر پايين آمد، اصحاب پيرامون حضرتش حلقه زدند، حضرت رو به قاصد كرد و فرمود: چند سؤال از تو بنمايم؟ عرض كرد: آرى. فرمود: پاسخ مى دهى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه گفت: مردى را كه دشمن سرسخت اين مرد (على عليه السلام) باشد، مى خواهم؟ و تو را نزد او بردند؟ او از تو پرسيد: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟ و تو گفتى: بسيار اوقات از خدا مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من چنان ضربتى بر آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد؟ سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه به تو نگفت: نامه مرا ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر و چه در حال اقامت - آن را به او بده، و آگاه باش! تو او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و كمان او را به شانه اش انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند؟ گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا به تو نگفت: اگر تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كردند، پس چيزى از آن مخور كه در آن سحر است؟ گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. حضرت فرمود: آيا از من هم به سوى او پيغام مى برى؟ گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. چرا كه من وقتى نزد تو آمدم تو دشمن ترين آفريدگان براى من بودى، ولى اينك در اين كره خاكى از تو محبوبتر نزد من نيست، پس هر امرى كه مى خواهى بفرما. حضرت فرمود: ادفع إليها كتابي، وقل لها: ما أطعت اللَّه ولا رسوله حيث أمرك بلزوم بيتك فخرجت تتردّدين في العساكر. نامه مرا به او برسان و به او بگو: از خدا و پيامبر او اطاعت نكردى؛ چرا كه خدا و رسولش به تو دستور دادند كه در خانه ات بمانى و تو از خانه بيرون آمده و در ميان لشكريان رفت و آمد كردى. بعد فرمود: و به طلحه و زبير بگو: شما در مورد خدا و رسولش با انصاف رفتار نكرديد، چرا كه زنان خودتان را در خانه هايتان گذاشتيد و زن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بيرون آورديد. قاصد حركت كرد و نامه حضرتش را آورد و در برابر عايشه انداخت و پيام آن حضرت را به او رساند، آنگاه به سوى امير مؤمنان على عليه السلام برگشت و از ياران باوفاى حضرتش گشت و در جنگ صفّين به شهادت رسيد. عايشه گفت: هيچ كس را نزد او نمى فرستيم جز آنكه او را بر عليه ما مى شوراند. 📖 الثاقب فى المناقب،ص۲۶۳ ،ح۲ 📖بصائرالدرجات،ص ۲۴۳ ،ح ۴ 📖مدينة المعاجز،ج۲،ص۱۳۶ ،ح ۴۵۵ 📖الخرائج،ج۲،ص۷۲۴، ح ۲۸ 📖 المناقب،ج۲،ص۲۶۰ 🇮🇷 @NOORI82325 @noori82325 @Noori82325 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://کانال.شهیدنوری