•• . شعرهایم در غریبی بوی محنت می دهد بوی باران خوردگی در خاک غربت می دهد هر زمان نالیدم از تنهایی و از بی کسی حضرتِ غم می رسد؛ من را خجالت می دهد موقعِ خواب آن‌قدَر پهلو به پهلو می شوم زخم های کهنه ام بوی جراحت می دهد خنده با لب های من احساس غربت می کند اشک‌های من بر این غربت شهادت می دهد من شکایت دارم از این بخت، امّا روزگار عاقبت من را به این اوضاع عادت می دهد یادگاری مانده از یاران به پُشتم، جای زخم یادگارِ دوستان، بوی خیانت می دهد یک نفر هر شب به یادم هست، ممنونم از او غم به من این روزها درسِ محبت می دهد در دلم از غم ندارم کینه‌ای چون واضح است یک نفر از دور ها دارد به او خط می دهد..! . •••