••
.
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بیتو ای آرامِجان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق، ازگرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمعِطرب در بینِجمع
لالهام کز داغ تنهـایی به صـحرا سوختم
همچـو آن شمـعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختـم از آتشِ دل در میان مـوج اشـک
شوربختی بین که در آغوشِ دریا سوختم
شمعوگل هم هرکدام از شعلهای در آتشند
در میان پاکبـازان من نه تنهــا ســوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتمِ خود، عالمی را سـوختم
#رهی_معیری
.
•••