✍راز بندگی | معشوق جدید
🔺گفت: قبول. ولی یك شرط دارد.
ـ چه شرطی؟
ـ من همسر تو میشوم، ولی بعد از چهل روز. در این چهل روز، باید همه نماز های خود را در مسجد بخوانی و نماز شبت هم ترك نشود.
🔺جوانك پذیرفت. گوهرشاد اگر به او می گفت شرط همسری من با تو این است كه كوهی را بر دوش بگیری و از شرق عالم به غرب ببری، قبول میكرد. چهل روز نماز در مسجد و چهل نماز در نیمه های شب كه چیزی نیست.
🔺هر روز كه میگذشت، او خوشحال تر میشد. روزها را میشمرد و وصال را در چند قدمی خود میدید. روزی از مسجد به خانه بازمیگشت كه احساس كرد، نماز را هم دوست دارد. اما نمیدانست نماز را برای نماز دوست دارد یا برای آنكه او را به وصال گوهرشاد میرساند. روزهای بعد، نمازش را كه میخواند، مثل روزهای قبل، شتابان از مسجد بیرون نمیآمد. مینشست و با خدای خود گفت وگو میكرد.
🔺تا آن موقع گمان میكرد كه شب برای خوابیدن است؛ اما مدتی است كه شب ها را برای نماز دوست داشت. نیمه های شب برمیخاست، وضو میگرفت، رو به قبله میایستاد و نماز میخواند. كم كم نماز و مسجد و سحرخیزی، در دلش جا باز كرد. روزها را برای مسجد دوست داشت و شب ها را برای نماز شب. اندك اندك به روز چهلم نزدیك میشد؛ اما او دیگر مثل سابق، انتظار روز آخر را نمیكشید.
سرانجام روز چهلم فرارسید؛ اما جوان 💌مشهدی چنان با نماز و مسجد دوست شده بود كه دیگر به گوهرشاد فكر نمیكرد. روز چهل و یكم را هم به مسجد رفت. روز چهل و دوم را هم با مسجد و نماز سر كرد. روزها میگذشت و او فقط به معشوق جدیدش فكر میكرد.
📚رضا بابایی ؛ نماز در حكایتها و داستان ها ؛ ص ۱۰۱
#راز_بندک