#داستان جذاب
🔺شفاعت امیرالمومنین علیه السلام از پيرمرد سنّى🔺
"قسمت اول"
(علامه طباطبایی به علامه حسینی طهرانی رضوان الله تعالی علیهما)
فرمودند:
🔹در كربلا واعظى بودبه نام سيّد جواد از اهل كربلا و لذا او را سيّد جواد كربلائى مىگفتند.
او ساكن 🕌كربلا بود ولى در اَيّام محرّم و عزا ميرفت در اطراف، در نواحى و قصبات(روستاهای) دور دست تبليغ ميكرد، نماز جماعت ميخواند،روضه ميخواند و مسأله ميگفت و سپس به كربلا مراجعت مينمود.
🔸يك مرتبه گذرش افتاد به قصبه(روستایی) كه همۀ آنها سنّى مذهب بودند، و در آنجا برخورد كرد با پيرمردى محاسن سفيد و نورانى،و چون ديد سنّى است، از درِ صحبت و مذاكره وارد شد، ديد الآن نمىتواند تشيّع را به او بفهماند؛ چون اين مردِ ساده لوح و پاك دل چنان قلبش از محبّت افرادى كه غصبِ مقام خلافت را نمودند سرشار است كه آمادگى ندارد و شايد ارائۀ مطلب نتيجۀ معكوس داشته باشد.
👌تا در يك روز كه با آن پيرمرد تكلّم مينمود از او پرسيد:شيخ شما كيست؟ (شيخ در نزد مردمِ عادىِ عرب،بزرگ و رئيس قبيله را گويند) و سيّد جواد ميخواست با اين سؤال كم كم راه مذاكره را با او باز كند تا بتدريج ايمان در دل او پيدا شده و او را شيعه نمايد.
🔸پيرمرد در پاسخ گفت: شيخ ما يك مرد قدرتمندى است كه چندين خان ضيافت دارد،چقدر گوسفند دارد،چقدر شتر دارد،چهار هزار نفر تيرانداز دارد،چقدر عشيره و قبيله دارد.
سيّد جواد گفت:بَه بَه از شيخ شما چقدر مردِ متمكّن و قدرتمندى است !
بعد از اين مذاكرات پيرمرد رو كرد به سيّد جواد و گفت: شیخِ شما کیست؟
✍این داستان ادامه دارد...
#علامه_طهرانی