فرماندهی که از نماز شب فراری بود. علی توی خواب و بیداری فحش می داد. پتویش را می کشید روی سرش و می گفت” عجب گیری کردم از دست شما بچه حزب الهی ها. نمی گذارید بخوابم.” ساعت خودش سر اذان زنگ می زد . بعضی شب ها تنها می خوابید ، توی چادر فرماندهی. یک شب یواشکی خودم را رساندم دم چادرش. چراغ خاموش بود اما صدای مناجاتش را می شنیدم. تازه فهمیدم همه این کارهاش فیلم بوده برای مخفی نگه داشتن نماز شب هاش. منبع:برشها 🔥❖═▩◕✿ஜ⬤⎈⬤ஜ✿◕▩═❖‌🔥 ان شاءالله 3 انجام شود @Namazshab به عشق تمامی شهدا و به عشق شهید به جمع نمازشب خونها بپیوندید😊😍 اگر جز هستید عضو شوید☺ ♦️بر روی👇"پــــــیوســـــتن"👇کلیک کنید♦️